آقای دزدِ منبری
_ساعت 11 شب، روی موتور، زیر باران، خیابان پیروزی_
+: به ارواح حاک آقام قسم یک رکعت نمازم هم قضا نشده، کور بشم اگر دروغ بگم. توی بازداشتگاه رجایی شهر روی نوک انگشت پام وا میستادم و نماز می خوندم...
می دونی سید جون، خدا قربونش برم، حق الله رو می بخشه، ولی حق الناس رو، مال مردم خوری رو نه... من دزد بودم، اصلا دو سه سال پیش توی برنامه درشهر صورتم رو شطرنجی کرده بودن و نشون دادن... تو ده ثانیه ضبظ ماشینو می زدم... ولی خدا گذاشت تو کاسم، الان می دونم یه بار دیگه مال مردم رو بخورم خدا بدجوری حالم رو می گیره...
خدا رو شکر الان دارم رو این موتور کار می کنم، ولی ای کاش حروم خوری رو زودتر تموم می کردم...
خیلی بده مال حروم خوری، خییییییییییلی بده! خدایا خودت شاهدی من یه ساله نرفتم سمتش!
_چند ثانیه سکوت_
+:سید دوست دختر دوست مختر نداری؟
_:نه والا
+:وا... چرا؟
_:خب آدم اگه بخواد داشته باشه، زن داشته باشه بهتره....
+:آ باریکلا، معلومه شیر مادرت پاک بوده... منم همینم، آقام پول حلال می آورد سر سفرمون... ولی من خیلی غلطا کردم آقا سید... هی خداااااااااااا
_بعد بنا می کند به شعر خواندن، شعری از کارو دردریان، شاعر ارمنی_
+:آره سیدجون، ما حبس بودیم ولی کتاب متاب زیاد خوندیم، این شعر کارو رو خیلی دوست دارم ... شبی در حال مستی تکیه بر جای خدا کردم!
_می رسیم به مقصد_
+:سید جون، یه لحظه گوشیت رو میدی من زنگ بزنم مادرم...نگران میشه!
_:من والا شارژ ندارم...
+:خب بیا این هزار تومنو بگیر برو از همین بقالیه شارژ بگیر
_:نمی خواد خودم هزار تومن دارم!
+:آخ آخ، دمت گرم، شرمنده ها، ببخشیدا!
_کارت شارژ را می خرم_
+:سید بیا اینجا عددشو برات می خونم تو بزن، کد اولشم بزن...
_:بارون میاد صفحم خیس میشه، نمی تونم...
+:خب بیا بریم زیر طاقی
_میرویم زیر طاقی_
+:بزن :4328 125479005670... قبول کرد؟
_:بله، قبول کرد
+:دمت گرم... خیلی شرمنده کردی، جبران می کنم برات سید جون.
_گوشی را می گیرد_
الو مامان، الو مامان .. الووووو، الووووووو
ناگهان در میان غفلت و بهت من گاز موتور را می گیرد و از محل متواری می شود و داد می زند: خیلی ساده ای پسر جوووووون!
- ۹۵/۱۲/۲۵