من از عهدی که دارم بر نگردم ... به خدا برنگردم ...

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ق.ظ

_:یادت هست چه بهت گفتم پسر سید؟ یادت که نرفته؟

 

+:  حرف زیاد زده ای میرزا... کدامش؟

 

_: اگر به بهروز الیچ* هم گفته بودم، تا الآن یک چیزهایی دستش آمده بود.

 

+: مگر اینکه الیچ فروش ها زبانت را بفهمند میرزا، آن بنده خدا آنقدر کشیده که شده است امامِ عمل! بحث من با او توفیر می کند خب!

 

_:امام عمل؟ لا اله الله... چه نقل هایی یاد گرفته ای سید! خدا گفته لا یغتب ، یعنی غیبت نمی کنند، نگفته لا اغتبوا یا یک همچین چیزهایی، تا به تریش قبای مومنین بر نخورد، آن وقت تو به این سادگی غیبت می کنی ؟

 

+:اصلش سر غیبت را خودت باز کردی میرزا!

 

_: بیخیال اصلا... حرفم را می گفتم... یادت هست گفته بودم همه زن ها ریحانه هستند، اکر یکیشان را تجربه کنی، دستت می آید و دیگر اینقدر قصه لیلی و مجنون برای خودت سر هم نمی کنی...

 

+: بله، از این دست افاضات زیاد داشته اید میرزا!

 

_:خب الآن حرفم را می خواهم از حضرتت پس بگیرم! فی الواقع این درست نیست که بگوییم زنها با هم فرق نمی کنند و سر و تهشان یک چیز است.

 

+: آفتاب از کدام طرف در آمده میرزا!؟

 

_: پابرهنه میان حرف من نپر پسر سید... درست نیست بگوییم زنها یکی اند، زیرا حکما همه انسانها یکی اند... انّ اکرمکم عندالله اتقکم، یادت که نرفته؟ عشق به یکی مثل خودت وقتی آن بالاسری هست ، فقط خفت به بار میآورد!

 

+: زبانم لال ولی شبیه کفار حرف میزنی میرزا... آن موقعی که به رسول می گفتند هو بشر مثلنا ...

 

_: تو احمقی سید! خیلی احمق... چشمهایت به قاعده دلِ یزید کور هستند. حب الشی یعمی و یصم... یادت که نرفته؟

 

+: من بینا ترین مخلوق خدا هستم . آخر چشمانم فقط ریجانه را میبینند. همه چیز شده است ریحانه. حتی شما با این همه ریش و پشم، باز هم مرا یاد ریحانه می اندازید میرزا، این دیوار های کاهگلی، سردر مسجد، صدای لاف دوزی اکبر ندّاف، این جوی آب، حتی همین آفتاب... همه شان ریحانه اند.  شاعر می گوید:

بس که در فکر و خیال و ذهن من هر دم تویی          هر که را در شهرمان دیدم، گمان کردم تویی!

 

_:الآن یک قاطر از این اینجا رد شود، حکما باز هم گمان می کنی که ...

 

+:باز هم گمان کردم تویی میرزا...

 

_:دست مریزاد... تخم کفتر خورده ای که اینطور زبان بازکرده ای؟... لا اله الا الله... روی یک فوران فحل اسم عشق را نگذار بچه! تو نمی فهمی، داغی، خیلی چیز ها را نچشیده ای... چه عشقی چه کشکی چه پشمی؟؟

 

+: من دوستش دارم، نه چیز دیگری، اینها که میگویی را هم نمیفهمم، فحل هم نمی دانم چه کوفتیست...

 

_:دقیقا مسئله همینجاست که نمی دانی! ... اگر دوست داشتن است، مادرت را دوست بدار، آن رفیقت... اسمش چه بود... مهدی! مهدی را دوست بدار!

 

+:مهدی را دوست دارم، اندازه جانم، بیشتر از جانم حتی...

 

_:خب، پس فرق بین مهدی و ریحانه کجا می رود پسر سید؟ این را دوست داری، آن را هم... همین است که می گویم نقل تانیث و تذکیر هم نیست

 

+: خیلی خزعبل می گویی میرزا! خیلی!

 

_: دوست داشتن، دوست داشتن است، چه توفیری می کند؟ آن چیز که مرد را از زن تمییز می دهد صرفا بقای نوع بشر است پسر سید... دوست داشتن هم نیست حتی!

 

+:من مهدی را دوست دارم، ولی جنس دوست داشتنم با جنس عشق به ریحانه یکی نیست، فرق بین علاقه و عشق به قاعده شم...

 

_:شمرون تا دروازه شمرون... هر دفعه همین را میگویی.

 

+:درست میگویم میرزا، خیلی درست...

 __________



و الله چیزی عوض نشده... تنفر؟ تنفـــــــــــــر؟ تنفر کدومه آخه ...


  • . هـــــــــــارِب

نظرات  (۱)

با میرزا موافق ترم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">