من صرفا بودم ...

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۵۹ ق.ظ

میرزا! میرزای عزیر، میرزای دوست داشتنی، خودت می دانی که دلم به قاعده یک سر سوزن برایت تنگ شده بود. برای صحبت کردن با تو، برای یک نفر که غرغرهایم را خریدار باشد...

حقیقت، زندگی من به طرز عجیبی با عدد دو عجین شده است. فی الواقع من در اکثر مواقع، فردِ دوم به بعد بوده ام، اولویت دوم به بعد بگویم بهتر است.

اصلا نمی دانم چه حسی دارد در اولویت اول قرار گرفتن ...


سالهای راهنمایی، اواخر سال که می شد، مشاور به هر کس یک برگه می داد. می گفت بنویسید سال بعد دوست دارید با چه کسانی همکلاسی باشید، از اولویت یک تا ده... با یک حساب سرانگشتی می شد فهمید که حدود صد و چهارده اسم بعنوان اولویت اول نوشته خواهند شد... لکن اسم من اجل برگشته حتی در یک از برگه ها بعنوان نفر اول نوشته نشد. جای دردناک قضیه اینجاست که بهترین رفیقم هم مرا دوم نوشت ...

میان برگه ها سرک می کشیدم، از خود بچه ها می پرسیدم، عدد هایی که به من نسبت داده بودند غالبا بالای شش یا هفت بود یا اصلا مرا ننوشته بودند. میم هم مرا ننوشته بود... حتی بین ده نفر!! نمی خواست خب... مگر زور است؟


گذشت تا من بزرگتر شدم. عادت کرده بودم به بهترین رفیق کسی نبودن، عادت کرده بودم به مهمترین نبودن. من صرفا بودم، خیلی معمولی در اولویت هفتم یا هشتم و یا حتی خارج از هر گونه اولویتی. هر روز با شصت نفر آدم سلام می کردم، با سی نفر آدم دست می دادم، با هفت نفر آدم می خندیدم و با هیچ کس «حرف» نمی زدم. خوبی اش البته این بود که کسی ازمن بدش نمی آمد...


گذشت تا من بزرگتر شدم، تا اینکه ریحـ ... چه می گویم؟






  • . هـــــــــــارِب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">