لال
تا به حال کسی اینطور با دید ابزاری به من نگاه نکرده بود. ولی من از این که الآن همچین ابزاری هستم اصلا احساس بدی ندارم. چون حقیقتش هیچ وقت کسی بهم این رو نگفته بود که خوب روحیه میدم یا خوب حرف می زنم. همیشه ی خدا با حرفام همه چیز رو خراب می کردم، همه چیز رو...
اون موقعی که باید روحیه بدم، باید حرفام موثر باشه، بدترین حرفای ممکن رو می زنم، بدترین کار ممکن رو می کنم. مثلا پارسال همین موقع وقتی عینــ قبول نشده بود واقعا نمی دونستم باید باهاش چه برخوردی داشته باشم. باید بهش چی بگم؟ خب حدس می زنید چیکار کردم؟ بله! بلاکش کردم، صورت مسئله رو به کلی پاک کردم یعنی. واقعا نمی دونم چرا، و دقیقا گند خورد به همه چیز، همه چیز!
یا مثلا وقتی کـاف اومد و بهم گفت سید! هشت هزار می شم، شبا خوابم نمی بره، هیچ جا قبول نمیشم... اگه چی گفته باشم خوبه؟ گفتم خب تو نباید خیلی از خودت انتظار می داشتی، نرم افزار قم هم برای تو خوبه... متوجه میشید ابعاد گند زدن رو؟
من همیشه دوست داشتم آدم مهربونه قصه ها باشم، همیشه تموم تلاشم رو کردم که سنگ صبور باشم، ولی خب، گاهی وقتا نمیشه، ینی اکثر اوقات نمیشه. ولی خب آروم می گم، گور بابای همه حروف الفبا. به غیر از «ر». لعنت به من که این «خوب روحیه میدین» رو از کسی غیر از تو بشنوم. لعنت به من که همین اندک توانایی حرف زدنم باید واسه کس دیگه ای خرج بشه نه تو. باید ته قلب یکی دیگه رو گرم کنه نه تو ... وقتی میرسم به تو همه حرفم بشه : «خوبی؟»...
خوبی؟
- ۹۶/۰۴/۱۰