فصل گلابگیری

شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۰ ب.ظ

هرگز غنچه ای را ندیده بودم که تا این اندازه شبیه به بهار باشد. چقدر شبیه شمشیر زدن پیامبر در میدانِ بدری. استواری ات یاد آور کوه احد است و عمق روحت یادآور غزو خندق. چشمانت به صبوری شعب ابی طالب است. و نامت، نامت، نامت ... نامت جان پیامبر است!

پسر لیلا! هنگام مجنونی فرارسیده است. عبای جدت را بپوش و برای بار آخر، بگذار «من سیر در شمایل خوب تو بنگرم»... بگذار عطشت را از لبانت بگیرم و به آتش درون خود بیفزایم. عبای پیغمبر را بپوش، همان عبایی که روزگاری شان نزول انما یریدکم الله لیطهر عنکم الرجس  بود. همان عبایی که زیر خودش علی و فاطمه و حسن را می دید. بپوش که این عبا سخت دلتنگ محمد و علی ست ... ای علیِ محمدگونه!

علی، برو و سربلندم کن ..

______

هر جای صحرا را که نگاه می کنم، تو همانجایی. نمی دانم سرم گیج رفته، چشمهایم تار شده یا تو بین ماسه های دشت، سینه به سینه تکرار شده ای. انگار دسته ای گل محمدی را پرپر کرده اند و بر پهنای این خاک پاشیده اند. آن طور که بویش می آید، فصل گلابگیری ست ...

  • . هـــــــــــارِب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">