و خسف القمر ...
يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ق.ظ
بگذار بروم. صدای العطش امان مرا هم بریده. یادت می آید؟ بعد از آن که معاویه با هشتاد و پنج هزار نفر وارد نجران شد و فرمان داد ابوالاعور اسلمی آب را به روی خیام امیر المومنین ببندد چه کردیم؟ یادت می آید که با هم، همراه مالک اشتر برای سپاه پدر آب آوری کردیم و در حالی که گرد و غبار دستارم را پوشانده بود نزد پدر بازگشتم؟ ... نگذار بیش از این شرمنده صدای کودکانت شوم...»
...
الامان! تیرها هدر نمی روند. قامت عباس کار را برای نشانه گیری تیراندازان راحت کرده بود. خونش رنگ علوی و فاطمی را با هم داشت، بازوی خونی و فرق شکافته.
خورشید کشان کشان خودش را به قمر رسانید. معجزه شق القمر برای بار سوم بود که رخ می داد، نخست در مدینه، دوم در کوفه و حالا میان ریگهای کربلا. عباس سر به شانه خودش گذاشته بود ...
- ۹۶/۰۷/۰۹