بی تصوری

شنبه, ۳ آذر ۱۳۹۷، ۱۲:۴۳ ق.ظ

اگر این بی تصوری هولناک دست از سرم بر میداشت، مطمئن باش که خودم را در کسری از ثانیه میکشتم. در کسری از ثانیه به این داستان مضحک بیست سطری پایان می دادم. طوری که اگر کسی برای شناسایی جسدم به سردخانه آمد تمام بدنش بلرزد و چند بار پشت سر هم عق بزند. دوست دارم حالا که بناست خودم را بکشم به بدترین و منزجرکننده ترین شکل ممکن این کار را انجام دهم. دوست دارم از بالای همان ساختمان صد متری بانک صادرات در خیابان سمیه و با سر روی زمین گرد عزیزم فرود بیایم. دوست دارم صبح روز بعد از سقوطم، رفتگر محل به سختی تکه پاره های مغزم را از آسفالت خیابان جدا کند. تکه پاره هایی که هنوز مملو از تواند. تکه پاره های متعفن تنیده در آسفالت و ردّ تایر. همانهایی که هنوز به این فکر میکنند که آیا این فاجعه باعث میشود تو لحظه ای، فقط لحظه ای به من فکر کنی؟



  • . هـــــــــــارِب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">