۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

چقدر ساده

چهارشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۲۷ ق.ظ
خودم را مسخره کرده ام میرزا. میخواهم هر طوری شده ریحانه را از کنج قلب وامانده بیندازم بیرون. اما هر بار که سراغش می روم، به جای «گورت را گم کن» خیلی آهسته می گویم:« یک وقت نرید ها، الان وقت رفتن نیست. لااقل شب نمیمانید صبر کنید چایی دوم.»  البته او هم لام تا کام جوابی نمی دهد. 

ریحانه حتی یک امید واهی هم نیست میرزا. بیشتر شبیه یک نا امیدی واهی ست. یک نا امیدی نه چندان واقعی که گهگاهی سر و کله اش بین خوابهای شبانه ام پیدا می شود. شاید مضحک باشد امّا من نمیدانم شیفته ی چه چیزی شده ام. شاید همه ی اینها، همه ی این ریحانه های درون ذهنم، ساختگی باشند. من او را آنطور ساخته ام که دوست دارم باشد. دسترسی خاصی هم به کیفیت واقعی اش ندارم.

فی المثل من نمی دانم وقتی می خندد هوا را از بینی اش بیرون می دهد یا با دهان باز می خندد. البته که معیار مهمی ست میرزا. خیلی مهم. من نمی دانم صبح ها که از خواب بیدار می شود مثل خودم سگ اخلاق است یانه. نمی دانم تلفظ سین یا شینش همراه با شیطنت است یا نه. نمیدانم هر وقت می خواهد کفشهایش را بپوشد یا در بیاورد بندهایش را باز و بسته می کند یا نه؟ نمی دانم ماکارونی رشته ای را ترجیح می دهد یا شکل دار؟ یا اصلا پایه ای تر از اینها ماکارونی دوست دارد؟ نمی دانم در قطار تخت بالا را انتخاب می کند یا پایین؟ یا مثلا ... مثلا ... مثلا ... نمیدانم کسی را دوست دارد یا نه ... نه، ندارد میرزا، ندارد. تو را به خدا نداشته باشد.

میبینی؟ من هیچ چیز نمی دانم. من به جز چهار پنج تصویر گذرا و مبهم که هر دو هفته یک بار در خوابم تکرار می شوند، چه دارم؟ به حز تکرار مست کننده ی یک فعل مضارع اخباری اول شخص مفرد؟ من هیچی ندارم میرزا ... و نمی دانم چرا اینها را برایت میگویم ... به قول پدرم رمّال اگر غیب می دانست خودش گنح پیدا می کرد ... البت قصد بی احترامی ندارم ها.
  • . هـــــــــــارِب

ناحله

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۷ ب.ظ

شما را به تمام مقدساتتان قسم می دهم، این حرف را نزنید. اصلا انگار واژه واژه این مصراع را با دوات تناقض نوشته اند. «گردنت را می شکست عباس اگر در کوچه بود؟» ...  اگر علی اللهی بودم فورا شما را به کفر متهم می کردم. 

یادت که نرفته ...؟ علی همان علی بود. همان علی بدر و حنین و احزاب. اگر به شکستن گردن باشد، پر شال علی هم گردن شکن است! اما روزگار کاری کرد تا ذوالفقار علی گوشه ای از خانه دو زانویش را در بر بگیرد. ذوالفقاری که یک حرکت رندانه و دلبرانه او در هوا گردن ها را می شکافت. روزگار کاری کرد که علی در برابر درب بک خانه ی کاهگلی سکوت کند. علی همان است که درب قلعه را کانه یک پر کاه بلند کرد.

من شک ندارم اخوی. شک ندارم اگر عباس هم در کوچه بود اوضاع توفیری نمی کرد. نص صریح قرآن است که  لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ. از خدا و پیغمبرش پیشی نگیرید. پس حکما از علی هم نباید پیشی گرفت. نکند فکر میکنی عباس سوره حجرات را از بر نبوده؟ شک نکن عباس هم غریبانه در کوچه پس کوچه های مدینه عصای مادر می شد. عباس هم شب تشییع آستین لباس عربی بر دهان فرو میبرد تا صدای گریه اش را نشنوند...

  • . هـــــــــــارِب