۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

نمی دانم ...

دوشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۰۱ ق.ظ

این حجم از عادی بودن برایم قابل تحمل نیست. من نمی توانم مثل یک آدم معمولی، ساده از کنارت رد بشوم، ساده ببینمت و یا حتی ساده با تو چند کلامی هم صحبت شوم. اصلا نمی خواهم تصور کنم تو جواب سلام مرا همان طوری بدهی که جواب سلام فلانی و بهمانی را.


فکر کن! من تا چند سال پیش بهترین نقش اول مرد زندگیت بودم. سوپراستاری بودم برای خودم... اما رفته رفته چهارتا جوان جایم را پر کردند. رفته رفته شدم بهترین نقش مکمل، رفته رفته دیگر فیلمنامه ای بهم نرسید، رفته رفته محو شدم و حتی نامی هم از من در جامعه سینما باقی نماند... و حالا بعد از آن همه کیا و بیا، قبول کن که سخت است سیاهی لشکر شدن!


خوب بازی کردن برای یک سیاهی لشکر وقتی معنا می دهد که نباشد، که اصلا بیننده احساس نکند بودنش را. نباید هیچ تاثیری از خودش بر جای بگذارد. باید از یک طرف کادر بیاید و سریعتر از طرف دیگر خارج شود. اگر مکث کند، اگر بخواهد ادای تاثیر گذار ها را در بیاورد، آن وقت سنگ روی سنگ بند نمی شود. او باید معمولی باشد تا نقشهای اصلی جلوی دوربین خودشان را نشان بدهند ...


من باید معمولی باشم. این یک حکم لا یتغیر و حتمی ست. من نمی توانم چیزی را عوض کنم. من می گویم سلام و تو هم ساده، سریع و بی حوصله، انگار که بی اهمیت ترین آدم زندگیت را دیده باشی، میگویی سلان! آنقدر بی حوصله که انگشتت به جای میم، نون را لمس می کند. تو برای یک آدم سیاه لشکر حتی به اندازه تایپ چهار حرف هم نباید وقت بگذاری جانم! به تو حق می دهم...


به تو حق می دهم اما طاقت ندارم، می خواهم در آغوش بگیرمت، می خواهم ... نمی دانم، واقعا نمی دانم!


جای جالب قضیه اینجاست که غایت آمالم را نمی دانم، هیچ راه مشروع و حتی غیر مشروعی به وصال نمی انجامد. اصلا وصال برای چنین دیوانگی ای تعریف نشده است...



_____________


پ.ن: یک توییت از یه دوستِ نه خیلی دور نه خیلی نزدیک، خیییییییییییییییییییلی شبیه به حال این روزام بود، اگه می تونستم سه هزار بار ریتوئیتش می کردم ...

  • . هـــــــــــارِب

باز بگویمت ؟

جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۰۹ ب.ظ


فراموشت نشده که این همان حسن است که پی نافرمانی ابو موسی از فرمان علی برای یاری، راهی کوفه شد و به یک خطبه ، ده هزار مرد به لشکر علی افزود...

این همان حسن است که روز جمل که بسیارها به قصد شتر عایشه پیش رفتند و  ناتوان باز گشتند ،او رفت در دقایقی شتر پی شد و غائله تمام...

این همان حسن است که صفین،میمنه سپاه علی داشت و جنگاوری و رشادتش عاجزمان کرد در برابری...

باز بگویمت؟ .


حا سین نون

سیدعلی شجاعی 

  • . هـــــــــــارِب