فلنفسه ...

دوشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۱۸ ق.ظ


به شترمرغ گفتند بار ببر، زبان بسته گفت «مرغم»، گفتند حالا که اینطور شد بپر، این بار گفت : «کوچیک شما، شترم».

دقیقا شده است حکایت من میرزا. واو به واوش ...

من هیچ وقت در هیچی دوراهی ای ، یک راه را انتخاب نکرده ام. همیشه خوش داشته ام که هر دو راه را _محض تنوع هم که شده_ امتحان کنم. حال یا در آن واحد و اوربیتالی یا در حال نوسان...

اما باور کن میرزا، همیشه، دلم، قلبم، روحم ، همه چیزم، متمایل به راهِ خودش بوده، همه چیزم غیر از خودم! فی الواقع این «خودِ لعنتی» همیشه چوب لای چرخم می گذارد. به قول جمله ای که صفحه اول قرآنم نوشتی : « من بخواهم خوب باشم، مانعی جز خود ندارم...»


انتخاب کردن ساده به نظر می رسد، لکن پای انتخاب ماندن مردافکن است. وگرنه طلحه و زبیر همان روز اول _بعد از نفله کردن عثمان_ خودشان را قالب علی کردند، علی را انتخاب کردند، ولی تهش چه شد میرزا؟ هر چند از خودت شنیدم که حضرت بعد از کشتن طلحه بالای سرش گریسته...


می ترسم میرزا، می ترسم که تاریخ روی دور تکرار بیفتند و این بار نقش طلحگی را به عهده ی من بگذارد. آن وقت صمصام منتقم مهدی فاطمه دعاگو را دو شقه کند... با این همه امیدوارم آخرش بالای سرم گریه کند، به حق انتخاب کردنم، انتخابِ خالی... چه میگویم؟...



________


پ.ن 2: پیرو سه پست قبل ...


  • . هـــــــــــارِب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">